متن ذیل در خطاب به یکی از دوستان به نگارش در آمده است تا ایشان را به پرداختن بیشتر به باطن دین و توقف کمتر در ظاهر دین دعوت نماید:
آنچه جنبه شخصی داشته است از متن نامه حذف گردید.
به نام او كه بی نام است
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود وارهد از حدّ جهان بی حد و اندازه شود
سلام ... جان. در پی گفتگوهائی كه با هم داشتیم، بر آن شدم بعضی مطالب را به صورت مدون در اختیارت بگذارم تا بتوانی در بارهء آن ها با دقت بیشتری به تأمل بپردازی. نوشتن این مطالب چندین روز به دارازا كشیده است و زمان زیادی برای آن صرف شده است. از این بابت این انتظار را دارم كه تو هم برای مطالعه و اظهار نظر وقت بگذاری.
قبل از هر گونه بحثی در این گونه موارد، لازم است كه هر كدام از طرفین با خود بیندیشد كه:
آیا هدف از انجام بحث و گفتگو كشف مسیر صحیح بوده است یا اثبات خطاهای طرف مقابل.
این مطلب بسیار مهمی است و لازم است بدون حضور هر شخصی، در محضر وجدان خود بررسی كنیم كه آیا هدف، كشف حقایق است یا اثبات نادرستی نظر طرف مقابل. كشف خطاهای احتمالی، در سایهء بررسی و تبادل نظر و مباحثهء ضابطهمند امكانپذیر است.
در این مسیر اگر هدف، كشف حقایق باشد، لازم است از ابتدا شجاعت پذیرش نظر مخالف را داشته باشیم. به عبارت دیگر، این آمادگی را داشته باشیم كه اگر لازم شد، دست از عقایدی كه سالیان سال به آنها معتقد بودهایم برداریم و به نظر جدیدی معتقد شویم. این كار، نیاز به صبر، شجاعت و از خود گذشتگی دارد.
از دیگر سو، اگر تنها هدف از انجام گفتگو، اثبات برتری خود و نادرست بودن روش حریف باشد، چنین بحثی یك مجادلهء مخرب است كه نتیجهء آن از بین رفتن دوستی و محبت بین انسانها خواهد بود و بدون آن كه حقی آشكار شده باشد، هر كدام از طرفین، بر سخن خود پافشاری بیشتری خواهد كرد و بیش از پیش طرف مقابل را در خطا میبیند. از این رو هر كدام از طرفین باید خود را بسنجد. اگر آن شجاعت را در خود میبیند كه در برخی از افكار مألوف و مأنوس خود تجدید نظر كند، وارد بحث و مذاكره شود اما اگر یكی از طرفین فكر كند به گونهای راه را یافتهاست كه احتمال خطا و نقص مهمی در آن نمیرود، لازم است از ادامهء بحث اجتناب شود. طرح این مطالب تنها زمانی مفید است كه قصد روشن شدن حقایق در میان باشد. به عبارت دیگر دو طرف، دغدغهء حق داشته باشند نه اصرار بر نظر شخصی خود.
حال با این فرض كه آمادگی پذیرش دیدگاههای دیگران در ما هست، به ادامهء مطالب میپردازم. عناوین اصلی بحث از این قرار است:
1) برای شناختن اصل از بدل، باید هر دو را بشناسی
2) ایمان سلمان و ابوذر ـ خضر و موسی
3) رشد انسان در طول اعصار و قرون
4) مثالهایی از تغییر دیدگاه فقها مثل موسیقی، مجسمه، حجاب، سینما، مسابقات فوتبال، اهل سنت و ...
5)
6) جذابیت برای جوانان امروز
7) همهء ما گرفتار شرك خفی هستیم
8) توحید، یك حركت است نه یك اعتقاد
9) خود شناسی: خدا شناسی
10) عرفان: خود شناسی
11) هر كس امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است
12) آمادگی جهت ظهور امام زمان نیازمند درك جدیدی از دین است
13) با رسیدن به معرفت، اخلاق از حالت یك امر تحمیلی خارج میشود
14) عاشق شو ار نه روزی كار جهان سرآید
15) هدف خلقت، رسیدن به یقین است و یقین با جزمیت تفاوت دارد.
16) محروم كردن خود از حقایق به خاطر ترس یا خودخواهی
17) بیرون زدن از منطقهء امن عادتها
18) قرآن ظاهری دارد و باطنی
19) رنجهایی كه میبریم، در سایهء معرفت معنا پیدا میكند
20) دین برای زندگی یا زندگی برای دین؟
21) در عرفان نمیتوان كسی جز خود را مقصر قلمداد كرد
22) در عرفان باید به همه بها داد
برای شناختن اصل از بدل، باید هر دو را بشناسي
ما اگر دغدغهء عرفان و عمق معرفت دینی را نیز نداشته باشیم و معتقد باشیم عمل به همان چیزهائی كه در منابر گفته میشود برای ما كافی است، باید متوجه باشیم كه هم اكنون بسیاری از كتابهای ترجمه شده و بسیاری از كلاسها و جلسات آموزشی، به نحوی با عرفان مرتبط هستند و برخی از آنها انحرافاتی دارند كه قابل اغماض نیست. در جامعهء امروز به مدد وسایل متنوع ارتباط جمعی، نمیتوان مردم را از دسترسی به افكار متنوع باز داشت و تنها راهی كه پیش روی ما باقی مانده است این است كه خود، عرفان صحیح اسلامی را بشناسیم و آن را به مردم بشناسانیم. به این ترتیب افراد در دام گروههای منحرف گرفتار نخواهند شد.
اگر ما به طور كلی بگوییم آنچه از دین و دینداری كه علما به ما آموختهاند كافی است، شاید برخی افراد همفكر ما را قانع كند اما بسیاری از مردم جامعهء امروز را قانع نخواهد كرد. آنها به دنبال چیز بیشتری خواهند رفت و در آن موقع اگر ما متاع ارزشمندی برای عرضه كردن نداشته باشیم، به سراغ دیگران میروند و ممكن است در دام منحرفان و شیادان گرفتار آیند. پس میتوان نتیجه گرفت كه برای آگاه سازی مردم از خطرات عرفانهای جعلی، لازم است عرفان صحیح را بشناسیم. اگر ملاكها و معیارهای شناخت عارف از غیر آن را در دست نداشته باشیم، ممكن است خود، كسی را كه ادعای عرفان میكند به سیادت بپذیریم اما نسبت به كسی كه از اهل معرفت است، بیاعتنائی و تحقیر روا داریم.
ایمان سلمان و ابوذر ـ خضر و موسی
در روایتی پیامبر اكرم (ص) میفرمایند اگر ابوذر میدانست كه در دل سلمان چه میگذرد، او را تكفیر میكرد و به قتل میرساند. این نشان میدهد كه در باطن، اختلاف دیدگاهها آنقدر میتواند عمیق باشد كه حتی افرادی مانند ابوذر كه در صدق نیت او شكی نیست و در تمام عمر پس از ایمان آوردن به پیامبر، وفاداری خود را حفظ كرد، از عهدهء درك آن بر نمیآیند. كسی مانند ابوذر، اگر از برخی باورها و حالات درونی سلمان باخبر شود، او را غرق در كفر میبیند و مسیر او را كاملاً بر خلاف مسیر اسلام تشخیص میدهد. در حالی كه بر عكس آن اتفاق نمیافتد. یعنی كسی مثل سلمان، افراد دیگر را به كفر یا سست ایمانی متهم نمیكند چرا كه خود این مسیر را پیموده است و از ظاهر به باطن رسیده است پس ناتوانی برخی افراد در عبور از ظاهر به باطن، برای او قابل درك و توجیه است و به این ترتیب میتواند به راحتی وضعیت ایشان را درك كند.
شبیه به این مطلب در داستان زیبا و عبرت آموز موسی و خضر نیز به چشم میخورد. خداوند در این داستان به ما میفهماند كه عملی كه از یك منظر كاملاً نادرست است، از منظر دیگر میتوان كاملاً درست و به جا باشد. موسی، گرچه خود پیامبر است اما در این داستان، نمونهء یك انسان مذهبی معتقد و متشرع است كه حاضر نیست اعمال او بر خلاف موازین شرعی باشد و خضر نمونهء انسانی است كه به واسطهء اشراف بر پشت پردهء برخی امور، از افق وسیعتری به حوادث و نظم عالم هستی مینگرد. در آن داستان، گرچه خضر به موسی نگفت تو اشتباه میكنی و كار من درست است اما با این وجود، موسی نتوانست در بیش از سه واقعه با خضر همراهی كند.
حال سؤال اینجاست كه ما در جایگاه كدامیك از این دو بزرگوار هستیم؟ آیا اگر موضع ما موضع موسوی است، جای آن نیست كه تجدید نظری در طرز برخوردهای خود داشته باشیم و آمادگی شنیدن سخنان بدیع و تازه را در خود به وجود آوریم؟ آیا ذكر این داستان در قرآن كریم فقط به منظور آشنائی ما با سرگذشت انبیاء بوده است یا هدف این بوده كه ما پیام داستان را دریافت كنیم؟
رشد انسان در طول اعصار و قرون
در نگاه اول، این طور به نظر میرسد كه افراد بشر هر كدام در زمان خاصی پا به عرصهء وجود میگذارند، مدتی زندگی میكنند و بعد از دنیا میروند و منتظر میمانند تا قیامت برپا شود. حال آن كه در نگاه عمیقتر میبینیم كه جامعهء بشری، همانند یك انسان است كه دوران نوزادی، طفولیت، كودكی، نوجوانی، جوانی و میانسالی را پشت سر میگذارد. این دوران، گرچه برای یك فرد، حدود هفتاد سال طول میكشد اما برای جامعهء بشری، بیش از پنج هزار سال طول میكشد. به عبارت دیگر، اگر میانگین فهم و رشد یافتگی افراد بشر را در اعصار مختلف در نظر بگیریم، میبینیم كه زمانی پیكرهء بشریت مانند یك طفل، نیاز به مواظبت و راهنمائی داشت كه در آن ایام خداوند پیامبران را برای هدایت بشر فرستاد. این طفل به تدریج رشد یافت تا اینكه در حدود هزار و چهارصد سال پیش به مرحلهء جوانی رسید. در آن ایام آخرین پیامبر خدا دین خاتم را بر بشر عرضه كرد و بنا بر این شد كه از آن پس بدون آن كه پیامبر جدیدی بیاید، بشر بتواند با استفاده از آموزههای دینی و تجربیات چندین ساله، راه رشد و كمال را بیابد.
وقتی كه با كودكی سر و كار داریم، حتی اگر یك كار بیارزش مثل كشیدن یك نقاشی ساده را انجام دهد، او را تشویق میكنیم و به او آفرین میگوئیم اما اگر همان نقاشی را یك فرد جوان یا میانسال بكشد، كار او را تقبیح میكنیم. بر همین قیاس، برای گذشتگان داشتن اندكی معرفت، حتی سطحی، كافی جلوه میكرد اما امروز كه جامعهء بشری به دوران بلوغ خود نزدیك میشود، از او پذیرفته نیست كه تنها به ظواهر احكام شرعی بسنده كند و بگوید از ما خواسته نشده است كه به دنبال معرفت عمیق بروید. به عبارت دیگر، این رشد جامعهء بشری است كه اقتضا میكند تك تك افراد بشر نیز به سوی معرفت عمیقتر بروند. اینجا بحث واجب بودن به معنای فقهی آن مطرح نیست بلكه وجوب عقلی آن مد نظر است.
از دیگر سو، در دوران گذشته، به خاطر آن كه جامعهء بشری هنوز به رشد كافی نرسیده بود، به طور مطلق به او میگفتند كه به این احكام ملتزم باش و از چون و چرای آن نپرس. اما امروز با رشد عقلی و فكری بشر و نزدیك شدن به دوران بلوغ، كافی نیست كه به او گفته شود بدون سؤال، به این احكام و مقررات پایبند باش و از پشت پردهء آنها نپرس. به عنوان مثال شما وقتی كه یك دستگاه كامپیوتر را به یك وانت تحویل میدهید كه به مقصدی برساند، بدون آن كه به راننده توضیح دهید كه دقیقاً كار یك كامپیوتر چیست و كدام یك از قطعات نسبت به ضربه حساستر هستند، به طور مطلق میگوئید: این جعبهها محتوی قطعات شكستنی هستند و باید با احتیاط حمل شوند. همین كه این جعبهها به دست استفاده كنندهء نهایی میرسد، او نیازمند توصیههای ما نیست و خود میداند كه با هر قطعه چگونه عمل كند.
نكتهء بسیار مهم دیگر این كه در گذشته، به خاطر این كه جامعهء بشری به رشد كافی نرسیده بود، لازم بود با ترساندن افراد بشر از عواقب رفتارها و خصوصیات غیر سازنده، آنها را در مسیر صحیح نگه داشت. به همین دلیل بیشتر بر ترساندن انسانها از عذاب جهنم تأكید میشد. امّا با رشد تدریجی جامعهء بشری، وقت آن رسیده است كه روش ترساندن انسانها از عذاب، با تأكید كمتری مورد استفاده واقع شود و به جای آن مسئولیت انسانی هر فرد انسان به او گوشزد شود و شرایطی فراهم شود كه انسانها فارق از عوامل مجبور كننده مثل ترس از حكومت یا ترس از عذاب الهی، صحیح زندگی كردن را انتخاب كنند. به عبارت دیگر، انسانها آزادانه، زندگی دیندارانه را انتخاب كنند نه به خاطر این كه در خانوادهء دیندار به دنیا آمدهاند و یا مورد عذاب الهی واقع میشوند یا عرف جامعه آنها را تقبیح میكند.
لازمهء رسیدن به چنین نقطهای این است كه در روشهای معرفی دین و روشهای تربیتی كه تا كنون مورد استفاده واقع میشد، تجدید نظر شود. این تجدید نظر تنها از منظر عرفانی و بوسیلهء كسانی كه با عمق معرفت دینی و حقیقت وجود انسان آشنایی دارند قابل تحقق است نه كسانی كه در زمینهء انسان شناسی و معرفت شناسی قدمهای راسخی برنداشتهاند. در جامعهء امروز ما، متخصصترین افراد در امر دین، فقها و مجتهدین تلقی میشوند و مردم در امور دینی خود بیشتر به این افراد مراجعه میكنند اما با كمال تأسف، در این قشر از جامعه، افرادی كه مانند ملاصدرا یا حاج ملاهادی یا الهی قمشهای كه همّ خود را صرف شناخت حقیقت وجود انسان كرده باشند و خود به درك اسرار آفرینش رسیده باشند بسیار كم هستند. علم فقه را میدانند اما فقه فقه را نه. اگر از ایشان سؤال شود:
نحوهء آفرینش این جهان چگونه بوده است؟
ارتباط روح و جسم چگونه است؟
تفاوت روح و روان در چیست؟
با مرگ، چه حوادثی برای ما رخ میدهد؟
چند بار دیگر خواهیم مرد؟
زنده شدن دوباره چگونه است؟
انسان از كجا میآید و به كجا میرود؟
لامكان و لازمان به چه معناست؟
خداوند به چه منظور جهان خلقت را خلق كرد؟
و یا سؤالاتی دیگر از این دست دو حالت ممكن است اتفاق بیفتد: یا جوابت را نخواهند داد و خواهند گفت از این سؤالات صرف نظر كن كه ممكن است به كفر بینجامد یا آنكه جوابهائی سطحی و كلیشهای خواهند داد كه معلوم است خود به درك حقیقت آن نرسیدهاند.
این كه كسی جزو اولیاءالله باشد و اسرار الهی بر او مكشوف شده باشد، مستلزم رسیدن به پاسخ این سؤالات است. آنچه یك عارف را عارف میكند، معرفت این حقایق است نه آن كه بر بعضی امور عجیب مثل فكر خوانی یا طی الارض احاطه داشته باشد. اگر كسی توانائی انجام امور خارق العاده را داشته باشد اما در بارهء مبداء و معاد درك روشنی نداشته باشد نمیتوان او را عارف و اهل راز خواند.
برادر عزیز من! به این مطلب توجه داشته باش كه امام خمینی در نامه به گورباچف تنها از دو تن از اندیشمندان اسلامی نام میبرد و دانشمندان روسی را به مطالعهء آثار این دو نفر فرا میخواند. یكی محیالدین عربی و دیگری ملاصدرا. این نشان میدهد كه جهان امروز به این نوع شناخت از دین و خدا نیاز دارد. موضوع خدا را مفروض و حل شده تلقی كردن و فقط به دنبال احكام عملی اسلام رفتن، مورد رضای خداوند و رسولان او نیست.
مثالهایی از تغییر دیدگاه فقها مثل موسیقی، مجسمه، حجاب، سینما، مسابقات فوتبال، اهل سنت و ...
توصیههای مطلق، برای زمانی است كه ما نتوانیم تشخیص دهیم این حكم برای چه مصلحتی تشریع شده است و لازم است آن را به طور دربست بپذیریم. اما زمانی كه از نظر درك فردی و اجتماعی، توانایی درك مصلحت احكام را پیدا كرده باشیم، توصیهها از حالت مطلق خارج میشوند و بسته به مورد، ممكن است تشدید یا تخفیف شوند. مثالهای متعددی در این زمینه وجود دارد. زمانی ساختن مجسمه یا حتی نقاشی و عكاسی را حرام میدانستند در حالی كه در جامعهء امروز این سخن عجیب به نظر میرسد. دلیل این مطلب آن است كه در گذشته، برای آن كه مردم، مثل امتهای گذشته، به دام بت پرستی نیفتند، از آنها خواسته شده بود كه صورتگری نكنند اما امروز كه چنین خطری وجود ندارد و هیچ انسان نرمالی یافت نمیشود كه آنقدر ابله باشد كه مصنوع خود را واسطهء بین خدا و خودش بداند، دلیلی بر حرمت صورتگری باقی نمانده است.
در زمانهای سابق، هر نوع نوازندگی و خوانندگی و خرید و فروش آلات موسیقی را حرام میدانستند اما امروز، بین موارد مختلف تفكیك قائل هستند. این هم نمونهای است از مواردی كه رشد جامعهء بشری و بالا رفتن درك آحاد جامعه، یك حكم مطلق را به یك حكم مقید و مشروط بدل میكند. همچنین در مورد میزان حجاب زنان و سطح مجاز روابط زن و مرد، پیش از این، علما، به كمتر از چاقچور و روبنده راضی نمیشدند و حتی میگفتند مكالمهء غیر ضروری حرام است و در هنگام مكالمههای ضروری مرد و زن، لازم است زن انگشتش را زیر زبان خود بگذارد تا لحن صدایش تغییر كند و حرمت مكالمه از میان برود. حال آن كه امروز میگویند: حد واجب حجاب و حد حرمت مكالمه به فلان صورت است خود مصادیق آن را تشخیص دهید و دیگر گفته نمیشود فلان لباس حرام است یا حلال. یا مكالمه با فلان كس حلال است یا حرام.
وقتی كه به نظریات علما در مورد سینما، فوتبال، ارتباط با اهل سنت و اهل كتاب، شطرنج و برخی احكام پرشكی مینگریم، به این نتیجه میرسیم كه هم علمای ما به بلوغ فكری بالاتری دست یافتهاند و هم با مشاهدهء بلوغ فكری مردم، احكام شرعی را انعطاف پذیرتر كردهاند. اگر این رشد و بالغ شدن همچنان ادامه یابد كه مییابد، باز هم شاهد تغییر و تحول در احكام شرعی خواهیم بود.
اینها نمونههایی است كه نشان میدهد دین و شناخت دینی، امری ثابت و تغییر ناپذیر نیست و هر جا تغییری مشاهده كردیم، نباید گمان كنیم كه دین دارد از دست میرود. بلكه باید گفت: ما از این پس، بر اساس درك گذشتگان از دین عمل نمیكنیم و دركهای جدیدتر را مبنای عمل قرار میدهیم و نیز میدانیم كه درك امروز ما نیز آخرین درك از دین نخواهد بود و آیندگان ما نیز دركهای جدیدتری را مبنای عمل قرار خواهند داد.
متون دینی مثل قرآن و روایات ثابتند اما تفسیر آنها و تشخیص محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ در آنها بستگی به فهم دینشناسان هر عصر خواهد داشت. اگر درك امروز من با درك فردی كه صد سال پیش میزیسته است متفاوت است، نه دلیل بر نادرستی درك اوست و نه دلیل بر نادرستی درك من. او بر اساس درك خود عمل كرده و مأجور است من نیز همچنین. صد سال دیگر نیز همچنین.
پس برای آن كه بتوانیم تشخیص دهیم كه كدام تحولات منشأ گرفته از رشد جامعهء بشری است و كدام تحولات منشأ گرفته از هواهای نفسانی، لازم است خود، به عمق معرفت دینی برسیم و در سایهء آن، تا حد توان، از مطلحت احكام شرعی باخبر شویم.
جذابیت برای جوانان امروز
جوانان امروز، در معرض جاذبههای شدید دنیای مادی هستند و با توجه به پیشرفتهای علمی قرون اخیر و این كه در بسیاری از موارد، علم تجربی پاسخ نادانستههای بشر را داده است یا وانمود میكند كه میتواند بدهد، استفاده از روشهای قدیمی جذب افراد به سوی دین، كارائی خود را از دست داده است. دیگر نمیتوان در چنین دنیائی، به افراد گفت از عذاب خدا كه فردای قیامت دامنگیرتان میشود بترسید. به محض آن كه شما سخن از عذاب و ترس به میان میآورید، افراد خواهند گفت همهء این سخنان باطل است و اینها را آخوندها یا كشیشها ساختهاند تا بساطشان پابرجا بماند. آنها اصلاً به مجلس ما نخواهند آمد كه ما بتوانیم با دلائل تاریخی نشان دهیم كه اینها تماماً ساختهء روحانیون نیست بلكه دورا دور به دین و دینداران نگاه میكنند و با این توجیه كه اینها فقط بلدند انسان را از خدا بترسانند، وارد جمع ما نخواهند شد.
مطمئناً در مواجه با این افراد نمیتوان گفت « نمیآیند كه نیایند. خود به عواقب آن دچار خواهند شد » چرا كه همهء ما انسانها بر روی كرهء زمین، به هم متصل هستیم و سرنوشت همهء ما به هم گره خورده است. ما نسبت به طرز معرفی دین به نسل جوان مسئولیم. ترساندن افراد از عواقب بیدینی، راه جذب افراد به سوی دینداری نیست. اگر ما به عمق معرفت دینی برسیم و زیبائیهای حیرت انگیز آن را ببینیم، دیگر نیازی نخواهیم داشت كه با روش ترساندن افراد، ایشان را در حوزهء دینداری نگه داریم. با نشان دادن زیبائیهای دین و خدا، افراد از سر شوق، دینورزی خواهند كرد نه از روی ترس از عذاب الهی. در این راستا كسی میتواند به این مهم همت گمارد كه خود به عمق معرفت دینی رسیده باشد و از محدودهء دینداری آئینی تقلیدی به حوزهء دینداری معرفتی رسیده باشد و از آن نیز گذر كرده به دینداری ذوقی كشفی رسیده باشد.
از این نكته نیز غافل نباشیم كه در حال حاضر انسانهای زیادی با پیش زمینههای تربیتی متفاوت در نقاط مختلف ایران و جهان زندگی میكنند و ما باید دین را به گونهای بشناسیم و آن را معرفی كنیم كه بتوانیم اكثریت اهل زمین را خطاب قرار دهیم نه اقلیتی كه اطرافمان هستند. كتابهایی مثل مثنوی معنوی میتوانند در همهء كشورهای جهان، جزو كتابهای پرفروش باشند همچنان كه در آمریكا، كتاب مثنوی این چنین بوده است. این از آن روست كه مولانا خود به عمق معرفت دینی رسیده بود و به خوبی انسان را شناخته بود. دانشمندان بزرگی چون ملاصدرا و حاج ملا هادی سبزواری كه از اعاظم فلاسفهء اسلام هستند و در زمینهء شناخت حقیقت وجود انسان گامهای استواری برداشتهاند، از افكار مولانا مدد گرفتهاند. به همین خاطر حتی ترجمهء سخنان او كه حالت شعر ندارد، میتواند انسانهای زیادی را جذب كند.
اگر انسان شناخته شود، ابتدا و انتهای كار او و خیر و مصلحت او در همهء اعصار و قرون شناخته خواهد شد. دیگر تغییرات زمانه ما را در شناخت مصلحت انسان متحیر نخواهد كرد. علت جذابیت فوقالعادهء سخن مولانا برای انسان امروز دقیقاً همین نكته است. او انسان را شناخته بود و ابعادی از وجود او را نمایانده بود كه امروز پس از 800 سال بشر احساس میكند این سخنان برای همین امروز او گفته شده است.
همهء ما گرفتار شرك خفی هستیم
خدا، ایدهء محوری در تمام ادیان است و كسی نیست كه در ارزش و اهمیت آن شك و شبهای روا دارد. مثلاً نمیتوان گفت نماز یا روزه یا جهاد از شناخت خدا مهمتر است. چرا كه همهء این اعمال برای تقرب به او انجام میشود و اگر او ناشناخته مانده باشد، چه جای تقرب به او؟ متأسفانه در طول تاریخ اسلام، به دلایل چندی مسلمانان به طور عمومی از دنبال كردن این موضوع باز ماندهاند و تنها به یك شناخت سطحی از اصول دین و سپس یادگیری احكام عملی اسلام اكتفا كردهاند.
پیامبر اكرم (ص) گفتهاند: شرك گاهی آنقدر ناپیدا است كه از حركت یك مورچهء سیاه بر روی یك سنگ سیاه در شبی تاریك مخفیتر است. متأسفانه ما عادت كردهایم از كنار این گونه روایات به سادگی عبور كنیم و آنها را تنها به عنوان یك جملهء خبری نگاه كنیم و از نتایج عملی آنها خود را محروم كنیم. از دیدگاه قرآنی، ظلمی عظیمتر از شرك نیست.
ان الشرك لظلم عظیم
ان الله لا یغفر ان یشرك به و یغفر ما دون ذلك لمن یشاء
خداوند شرك را نمیبخشد و غیر از آن را برای هر كه بخواهد میبخشد.
با وجود این، ما، چه مسلمانان و چه پیروان برخی ادیان دیگر كه داعیهء توحید دارند، از كنار این گونه تحذیرها به سادگی میگذریم. همین كه اعتقاد داشته باشیم یك خدا وجود دارد و خدای دیگری نیست و همین كه در منازل و مساجد خود بت نداشته باشیم، میپنداریم از شرك رهایی یافتهایم و مشمول این آیه یا روایت فوق نخواهیم شد. حال آن كه این، فقط برای ابتدای كار یك مؤمن كفایت میكند و در مراحل بعد كافی نیست. آن زمان كه پیامبران یكی پس از دیگری میآمدند و میرفتند، شاید اعتقاد به یگانگی خداوند و كنار گذاشتن بتها كافی بود اما امروز ما موظفیم به معنای كلمه توحید را درك كنیم و موحّدانه بیندیشیم و زندگی كنیم.
توحید، یك حركت است نه یك اعتقاد
توحید یك اعتقاد نیست. بلكه نوعی حركت در مسیر زندگی است. اگر در معنای لغوی این كلمه دقیق شویم این مطلب را بهتر متوجه خواهیم شد. كلمهء توحید از باب تفعیل است و معنای آن، «كثرت را به وحدت رساندن» است. مانند كلمهء تولید كه معنای آن «ناموجود را به وجود آوردن» است و كلمهء تكثیر كه «واحد را كثیر كردن» است. بر این اساس، موحّد كسی است كه در مسیر زندگی خود به تدریج از كثرتها رها میشود و در صفحهء جان خود همهء تكثّرات را پاك میكند تا جائی كه جز خدا نبیند. نه به این معنا كه خدائی جز الله نبیند بلكه به این معنا كه هیچ موجودی جز خدا نبیند. نه خود را ببیند نه عالم خلقت را. غرقهء دریای وحدت سر به سر.
گذشتگان ما در قرون اخیر بیشتر همت خود را مصروف پرداختن به آئینها، مناسك و احكام ظاهری دین كردند و در مسیر غنی كردن باورهای ایمانی مردم كمتر قدم برداشتند. به عبارت دیگر، ریزهكاریهای فقهی، اهمیت فوقالعاه یافت اما اخلاق و فلسفه و عرفان كمتر مورد توجه قرار گرفت.
خود شناسی: خدا شناسی
ما امروز مجبور نیستیم اشتباهات اجدادمان را تكرار كنیم و باید در زمینهء شناخت خدا و شناساندن او قدمهای راسخی برداریم. از مجموع روایاتی كه در این زمینه از معصومین (علیهم السلام) به ما رسیده است و سخنان و تجربیات دین شناسان متقدم نتیجه گیری میشود كه برای رسیدن به شناخت خداوند، باید برای شناخت خود اقدام كنیم. روایت معروف « من عرف نفسه فقد عرف ربه » ناظر به همین مطلب است. حال اگر بخواهیم در این راستا گام برداریم و به شناخت درستی از خود برسیم چه كسی میتواند به ما كمك كند؟ آیا یك فقیه یا مرجع تقلید كه احكام عملی اسلام را برای ما بیان میكند میتواند خود ما را به ما بشناساند؟ آیا در رسالهء عملیه، مسائلی در بارهء خود شناسی وجود دارد؟ آیا یك عالم اخلاق میتواند ما را به ما بشناساند؟ گرچه در كتب اخلاقی مطالب مختصری در بارهء روح و جسم و ارتباط این دو آمده است اما كتب اخلاقی نیز ما را به شناخت خود رهنمون نمیشوند. تنها به ما میگویند كدام اعمال و كدام خصوصیات ممدوحند و كدام مذموم. دست به دامان فلاسفه نیز نمیتوان شد چرا كه سخنان ایشان در بارهء كل وجود است و نه نحوهء آفرینش انسان به طور خاص. در كتب تفسیر و روایات نیز موضوعات متعددی از احكام، اخلاق، انسان شناسی و خدا شناسی آمده است و استفاده از آنها برای رسیدن به خود شناسی كار آسانی نیست. در این بین وقتی به آثار عرفا مراجعه میكنیم میبینیم كه این موضوع به طور ویژه مورد عنایت ایشان بوده است و بلكه مهمترین دغدغهء ایشان فهمیدن و فهماندن حقیقت وجود انسان است. به عبارت دیگر عرفا بیش از هر گروه دیگری از علما، در زمینهء انسانشناسی قدم برداشتهاند و از این سخن میتوان نتیجه گرفت كه خداشناسترین افراد، عرفا بودهاند نه عالمان فقه و نه عالمان اخلاق و فلاسفه و نه راویان احادیث و نه مفسران قرآن.
مولانا در بارهء عالمانی كه همت خود را صرف علم دنیا كردهاند یا اگر عالم دین هستند، به خودشناسی اهمیتی ندادهاند میگوید:
از پی این عـاقـلان ذو فنون گفت ایزد در نبی "لا یعلمون"
صد هزاران فصل داند از علوم جان خود را می نداند آن ظلوم
داند او خاصیت هر جوهری در بیان جوهر خود، چون خری
كه همی دانم یجوز و لا یجوز خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
این روا، وآن ناروا داني، وليك تو روا يا ناروائي، بين تو نيك
قيمت هر كاله ميداني كه چيست قيمت خود را نداني، احمقيست
سـعـدها و نـحـسـها دانستهاي ننگري سعدي تو، يا ناشسته اي
جان جمله علمها اين است اين كه بداني من كيم در يوم دين
جان جمله علمها اين است خَود کو ببخشد جمله را جان ابد
آن اصول دين بدانستي تو ليك بنگر اندر اصل خود، کاو هست نيك
از اصولينت اصول خويش به كه بداني اصل خود، اي مرد مه
به اين ترتيب اگر ما دغدغهء رسيدن به خدا داريم، لازم است به طور جدي با عرفان و عرفا آشنا شويم و با ايشان از در دوستي و آشتي درآييم. اين موضوع زماني اهميت فوق العاده پيدا ميكند كه به اين روايت معروف پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) توجه كنيم كه فرمودند:
من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية
هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است.
امام زمان، در هر زماني، كسي است كه به دريافتي بيواسطه از عالم غيب رسيده باشد و در شناخت خدا سرآمد روزگار خود باشد. با توجه به اين كه شناخت خدا، جز از طريق شناخت خود به دست نميآيد، ميتوان نتيجه گرفت كه در هر عصري، امام آن زمان، آگاهترين فرد نسبت به حقيقت وجود انسان است و از اين رو ميتوان او را عارفترين فرد زمان خود دانست.
اگر معني روايت فوق را شناخت شناسنامهاي بگيريم، همين كه بدانيم امام زمان ما فلان ابن فلان است كافي است كه البته بسيار بعيد است كه منظور پيامبر چنين شناختي بوده باشد. اما اگر شناخت را به معني شناخت خصوصيات فردي و معنوي بدانيم، در اين صورت شناخت درست امام زمان جز از طريق آشنا شدن با عرفان حاصل نميشود. چرا كه اگر با عرفان آشنا نباشيم، هر قدر هم نسبت به او ارادت داشته باشيم، شناخت ما يك شناخت ظاهري خواهد بود.
اصولاً دليل اصلي غيبت امام زمان (عج) اين است كه انسانها در اين ايام، به خود كاوي و خود شناسي بپردازند و تا حدودي پي ببرند امام گونه بودن و مهدوي بودن چگونه ممكن است. معمولاً انسانها تصور صحيحي از يك انسان رشد يافته و به بلوغ رسيده ندارند چرا كه جامعه را اطفال كوچك و بزرگ پر كردهاند.
خلق طفلانند جز مرد خدا نيست بالغ جز رهيده از هوا
از اين رو لازم آمد شرايطي براي جامعهء انساني فراهم شود كه آدميان، تا حد ممكن در جهت درك اين رشد يافتگي و بلوغ اقدام كنند. به عبارت ديگر اين طفلان و كودكان، به مردان خدا بدل شوند. اين تبديل شدن، با اصرار بر انجام اعمال ظاهري هرگز حاصل نخواهد شد. همچنان كه پيامبر فرمودند يك ساعت تفكر بهتر از هفتاد سال عبادت است و نيز فرمودند خواب عالم بهتر از نماز جاهل و افطار عالم بهتر از روزهء جاهل است. آري تا وقتي كه خود را نشناسي و امام خود و خداي خود را نشناسي، هزار سال نماز و روزهء ظاهري و صدها جمعه اشك ريختن در دعاي ندبه هم ما را لايق ركاب امام زمان نميكند.
چه تغييري بايد در ما رخ دهد تا امام زمان خود را بهتر بشناسيم؟ مولانا در سه غزل زير به اين موضوع اشاره دارد :
حيلت رها کن عاشقا ديوانه شو ديوانه شو و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خويش را بيگانه کن هم خانه را ويرانه کن وآنگه بيا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سينه را چون سينه ها هفت آب شو از کينهها وآنگه شراب عشق را پيمانه شو پيمانه شو
بايد که جمله جان شوي تا لايق جانان شوي گر سوي مستان مي روي مستانه شو مستانه شو
تو ليله القبري برو تا ليله القدري شوي چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
انديشه ات جايي رود وآنگه تو را آن جا کشد ز انديشه بگذر چون قضا پيشانه شو پيشانه شو
قفلي بود ميل و هوا بنهاده بر دل هاي ما مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
بنواخت نور مصطفي آن اُستُن حنانه را کمتر ز چوبي نيستي حنانه شو حنانه شو
گر چهره بنمايد صنم پر شو از او چون آينه ور زلف بگشايد صنم رو شانه شو رو شانه شو
شکرانه دادي عشق را از تحفه ها و مال ها هل مال را، خود را بده شکرانه شو شکرانه شو
يک مدتي ار، کان بدي يک مدتي حيوان بدي يک مدتي چون جان شدي جانانه شو جانانه شو
ـــــــــــــــــ
رسيدند رسيدند رسولان نهاني درآريد درآريد برونشان منشانيد
دريغا و دريغا که در اين خانه نگنجند که ايشان همه کانند و شما بند مکانيد
برانيد برانيد که تا بازنمانيد بدانيد بدانيد که در عين عيانيد
مبادا و مبادا که سر خويش بگيريد که ايشان همه جانند و شما سخرهء نانيد
بکوشيد بکوشيد که تا جان شود اين تن نه نان بود که تن گشت اگر آدميانيد
در اين بحر در اين بحر همه چيز بگنجد مترسيد مترسيد گريبان مدرانيد
دهان بست دهان بست از اين شرح دل من که تا گيج نگرديد که تا خيره نمانيد
ـــــــــــــــــ
ملولان همه رفتند در خانه ببنديد بر آن عقل ملولانه همه جمع بخنديد
به معراج برآييد چو از آل رسوليد رخ ماه ببوسيد چو بر بام بلنديد
چو آن چشمه بديديت چرا آب نگشتيد چو آن خويش بديديت چرا خويش پسنديد
چو در کان نباتيد ترش روي چراييد چو در آب حياتيد چرا خشک و نژنديد
چنين برمستيزيد ز دولت مگريزيد چه امکان گريزست که در دام کمنديد
ز روباه چه ترسيد شما شيرنژاديد خر لنگ چراييد چو از پشت سمنديد
با رسيدن به معرفت، اخلاق، از حالت يك امر تحميلي خارج ميشود
وقتي كه ما به خاطر ترس از جهنم خود را به رعايت احكام شرعي پايبند كرده باشيم، همواره خود را در چنبرهء اين مقررات احساس ميكنيم و آن را تحميلي بر خود ميدانيم. البته بعد از مدتي زندگي كردن در چنين وضعيتي، ممكن است اين تحميلها به يك عادت تبديل شود و گاه حتي براي ما لذت بخش خواهد شد. چرا كه احساس ميكنيم با تحمل رنج در اين راستا، در نزد خدا مقربتر خواهيم شد. حال آن كه اگر كسي در راه شناخت خود و شناخت خداي خود گامهاي راسخي بردارد و به يكپارچگي خود با عالم خلقت و ساير انسانها پي برد، ديگر مراعات احكام شرعي و مقررات اخلاقي براي او يك بار و تكليف نخواهد بود. بلكه با شوق و رضايت آنها را انجام خواهد داد. بسياري از اعمال خلاف اخلاق مثل ريا، غيبت، ناهنجاريهاي جنسي و ... با رسيدن به عمق معرفت ديني، براي ما به صورت يك عمل آزار دهنده در خواهد آمد نه آن كه در دل هوس انجام آنها را داشته باشيم ولي به خاطر حرمت آنها اين اعمال را مرتكب نشويم. وقتي كه نگاه شخص به خودش، به دنيا، به موجودات زنده، به انسانهاي ديگر و به خداوند تغيير كرد، رعايت مقررات اخلاقي براي او نه تنها آسان خواهد شد بلكه به صورت يك رويهء لذت بخش در خواهد آمد. از ديد چنين شخصي، هيچ عمل ديني، تكليف نيست بلكه تشريف است. از نظر چنين شخصي، انجام اعمال ديني، باري بر دوش ما نيست بلكه مايهء شرافت ماست.
عاشق شو ار نه روزي كار جهان سرآيد
حافظ (عليه الرحمه) ميگويد:
عاشق شو ارنه روزي كار جهان سرآيد ناخوانده نقش مقصود از كارگاه هستي
يعني بدان كه خواه ناخواه اين بساط براي تو برچيده خواهد شد. در آن موقع اگر عشق را نچشيده باشي و عاشقانه با خدا و خلق خدا مواجه نشده باشي، نخواهي دانست كه براي چه آمدي و براي چه رفتي. به تعبير زيباي قرآن، هر كس در اين دنيا كور باشد، در آن دنيا كورتر خواهد بود. عدهاي منظور از عشق و عاشقي در اشعار حافظ و مولانا و ساير عرفاي بزرگوار ما را عشقهاي زميني تلقي كردهاند و عدهاي دگر كه به زعم خود ميخواستهاند دامان اين بزرگواران را پاك كنند، عشق به خدا در نظر گرفتهاند. غافل از آن كه هيچ كدام از اين دو بيان كامل نيست.
كسي كه خود را نشناخته و خدا براي او جز يك تصوّر خام نيست، چگونه ميتواند عاشق خدا باشد؟
منظور از عشق در اشعار اين بزرگواران، عشق به تمامي كائنات است. تمامي كائنات يعني تمامي مخلوقات اعم از بيجان و جاندار و انسان و خالق تمامي اين مخلوقات بدون اين كه ذرهاي را استثنا كنيم.
عالم افسرده است و نام او جماد جامد افسرده بود، اي اوستاد
باش تا خورشيد حشر آيد عيان تا ببيني جنبش جسم جهان
چون عصاي موسي اينجا مار شد عقل را از ساكنان اخبار شد
چون عصا از دست موسي گشت مار جمله عالم را بدين سان ميشمار
پارهء خاك تو را چون زنده ساخت خاكها را جملگي شايد شناخت
مرده زين سويند و زآن سو زنده اند خامش اينجا، وآنطرف گويندهاند
چون از آنسوشان فرستد سوي ما آن عصا گردد سوي ما اژدها
كوهها، هم لحن داودي شود آهن اندر كف او مومي بود
باد، حمال سليماني شود بحر با موسي سخنداني شود
ماه با احمد اشارت بين شود نار ابراهيم را نسرين شود
خاك قارون را چو ماري در كِشَد ُاستن حنانه آيد در رَشَد
سنگ احمد را سلامي ميكند كوه يحيي را پيامي ميكند
جملهء ذرات عالم در نهان با تو ميگويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هُوشيم با شما نامحرمان ما خامشيم
چون شما سوي جمادي ميرويد محرم جان جمادان، چون شويد ؟
از جمادي در جهان جان رويد غُلغُل ِ اجزاي عالم بشنويد
فاش تسبيح جمادات آيدت وسوسهء تأويلها نربايدت
چون ز حس بيرون نيامد آدمي باشد از تصوير غيبي، اعجمي
آري وقتي كه نگاه ما به دنيا تغيير يافت و توانستيم با چشمي دنيا را ببينيم كه جز خدا نبيند، آنگا عشق معنا پيدا ميكند. راه رسيدن به اين عشق از ميان تمامي مخلوقات ميگذرد. بخصوص انسانهاي ديگر. يعني تا وقتي كه نتواني با كل خلايق به صلح برسي، سخن گفتن از عشق الهي، خيال و وهمي بيش نيست.
ادامه متن را در قسمت دوم این عنوان مطالعه فرمائید.
نظرات شما عزیزان: