درباره وبلاگ


فرصتی برای مشاهدۀ دوردست نزدیک
آخرین مطالب
پيوندها


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 76
بازدید ماه : 155
بازدید کل : 184554
تعداد مطالب : 63
تعداد نظرات : 54
تعداد آنلاین : 1

به سوی یگانگی
مکانی برای مشاهده دوردست نزدیک




این مطلب را برای مخاطبان ویژه می نویسم. اگر گنگ است یا خلاصه و نامفهوم، عذر مرا بپذیرید. توقع می رود به آن به دید یک مطلب ساده نگاه نکنید. توضیح وقت زیادی می طلبد.

آن کس که پی برد که در غیاب حافظه، زمان موجودیت خود را از دست خواهد داد و بتواند کل هستی را به صورت یک کل جوشان و در سیلان ببیند، اذعان خواهد کرد که برای دانستن سرّ عالم، نیازی نیست تواریخ مختلف را مطالعه کنیم و سرگذشت ها را مورد نظر قرار دهیم. برای کسی که از فوق حجاب زمان به عالم می نگرد، دانستن سرّ یک لحظه، معادل است با دانستن سرّ کل خلقت. بر یک کل یکپارچه، قانونی ثابت و یکدست حکمفرماست. کشف آن قانون، کشف راز آفرینش است. برای چنین شخصی، لازم نیست دانه را بکارد تا سبز شده به درختی بدل شود و درخت را ببیند. او دانه را درخت و درخت را دانه می بیند. نطفه را انسان و انسان را نطفه می بیند. دنیا را آخرت و آخرت را دنیا می بیند.

 



یکی از سهمگین ترین مطالبی که سالیان پیش با آن مواجه شدم و بنیان فکری مرا دستخوش تغییر کرد و باب جدیدی را به روی من گشود این بود که از استادی شنیدم:

مهر مادر و عشق مادر، خالص ترین و ناب ترین عشق ممکن نیست!

ابتدا پذیرش این سخن برایم ناممکن بود اما به تدریج دریافتم که آری. آن عشقی که حافظ و مولوی از آن دم می زده اند، عشق مادرانه نیست. بلکه عشق کسانی مثل مادر ترزا یا گاندی است.

فقط کافی است به این نکته توجه کنیم که آیا عشق مادر نسبت به فرزند زنان دیگر نیز مثل عشق او به فرزندان خودش است؟ اگر آری آن مادر واقعا یک عاشق به تمام معناست. اما اگر  نه، نمی توان به او گفت عاشق. او فرزندان خود را دوست دارد. ولی فرزندان دیگران، به چشم او نمی آیند.

عشق تام و تمام که در قلیلی از افراد بشر تا کنون تحقق یافته است، آن است که بی قید و شرط شامل حال همه انسان ها شود. همه همه همه. هیچکس را استثنا نکند.

شیخ ابوالحسن خرقانی (عارف قرن 4 که مزار او در روستای خرقان نزدیک شاهرود قرار دارد) می گفت:

هر کس که به این درگاه وارد شد، نانش دهید و از ایمانش نپرسید. آن کس که به درگاه خدای تعالی به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.

وقتی که منصور حلاج را به سوی مسلخ می بردند، درویشی زان میانه پرسید عشق چیست؟

گفت امروز بینی و فردا و پسین فردا. امروز بکشتندش. دگر روز بسوختندش و سوم روز خاکسترش بر باد دادند.

از این روست که مولوی گفت:

عقل، بند رهروان است ای پسر      بند بگشا ره عیان است ای پسر

....

عشق، کار نازکان نرم نیست       عشق، کار پهلوان است ای پسر

و تا وقتی که از این منظر ننگریستم، به رمز اژدها در سنت چینی پی نبردم.



از آنجا که از منظر تکامل و رشد، تفاوتی بین زن و مرد نمی بینم، مساله زن را از منظر زن بودن زن مورد نظر قرار نمی دهم.

آنچه اهمیت دارد، مساله ازدواج است.به خوبی به خاطر دارم که در سال 71 برای ملاقات با استاد مصطفی ملکیان، راهی قم شدم و برخی سوالاتم را از ایشان پرسیدم. از جمله این که ازدواج تا چه حد ضرورت دارد. هنوز صدای ایشان در گوش من است که مطلبی را از شهید مطهری نقل کردند به این مضمون که: در ازدواج برکات و فوایدی است که حتی حضرت عیسی (ع) هم با وجود پیامبر بودن، به خاطر ازدواج نکردن از آن مواهب بی بهره ماند. جناب دکتر ملکیان گفتند: البته من به این شدت نمی توانم این مطلب را بیان کنم اما می توان به جرات بگویم در مورد اکثر انسان ها این بیان شهید مطهری صادق است. ایشان در ادامه گفتند: در روابط عادی بین انسان ها، شما در صورت تمایل می توانید رابطه را قطع کنید اما از آنجا که قطع کردن رابطه زوجیت کار آسانی نیست، این رابطه باعث رشد شخص می شود.

بنده سال بعد از آن ازدواج کردم و به تدریج به درستی این توصیه بزرگان پی بردم. ازدواج برای من مواهبی داشت که در صورت مجرد ماندن هرگز به آن مواهب نمی رسیدم. به طور خلاصه باید گفت شخص، با ازدواج قدم بسیار مهمی را برای بیرون آمدن از زندان خودخواهی برمی دارد. تا قبل از ازدواج، دغدغه او «من» است ولی پس از ازدواج، این «من» به «ما» تبدیل می شود.

نکته مهم اینجاست که اگر شخص در فکر رشد باشد و به تعبیر مولوی، سودای سربالا داشته باشد، این «ما» را گسترده تر می کند تا جائی که شامل کل بشریت بشود. اما صد افسوس که اکثر افراد، پس از ازدواج، به جای ادامه دادن حرکت خود در مسیر اضمحلال «خود» تنها یک خود دو یا چند نفره پیدا می کنند و شاید تا آخر عمر نیز از دایره خانواده بیرون نزنند. گرچه همین هم غنیمت است اما اصلا کافی نیست.

بنده تا کنون بارها و بارها به همسر و فرزندانم ابراز علاقه کرده ام اما هر بار هم به آنها گفته ام که دوست داشتن شما به معنی آن نیست که در دنیا فقط شما را دوست دارم. دوستی من شامل حال همه انسان هاست. دختر چهار ساله خود را همانقدر دوست دارم که آن کودک سیاه پوست آفریقائی را.

خلاصه بگویم: اگر به دنبال لذت بردن از زندگی این جهانی هستی، ازدواج نکن! اما اگر به دنبال رشد و آگاهی هستی و می خواهی چشمانت به روی حقایق عالم غیب باز شود و تلخ و شیرین زندگی این دنیا برایت پذرفتنی است، ازدواج کن.